واکسن هجده ماهگی و این روزها...؛
سلام خدمت دختر عزیز و مهربان؛ محدثه کمی دیر شد ببخشید آخه مامانی درگیر امتحاناتم هستم. از شب قبل واکسن اضطراب شدیدی داشتیم و دعا می کردیم که واکسن برای تو دردی نداشته باشه. صبح روز 92/10/03 که برای واکسن خواستیم بریم، خیلی خوشحال بودی و فکر کردی داریم می ریم "ددر" وقتی من و شما به همراه مامانجون رسیدیم "خانه بهداشت" اونجا ک گریه بچه هارو دیدی تازه فهمیدی چ خبره. تو بغل مامانجون خودتو سفت و محکم گرفتی و شروع کردی به بهونه گرفتن آخه به قول معروف این واکسن ی "شاه واکسنه" ،خلاصه به هر زحمتی بود دست و پاهاتو گرفتیم و واکسن زدی با وجود اینکه تمام دلم آتش گرفته بود ولی خب دختر گلم این یکی از نیازهای ضروری بود و باید انجام می شد. او...